شناخت هر دو بعد زندگی: هرگز نگویید «هرگز»

شناخت هر دو بعد زندگی: هرگز نگویید «هرگز»

دکتر جان دمارتینی توضیح می‌دهد که چرا داشتن هر یک از ویژگی‌های انسانی و پذیرفتن هر دو بعد زندگی یکی از کلیدهای تسلط بر زندگی و تعیین سرنوشت است.

تصور کنید کسی یک آهنربا به شما هدیه می‌دهد، احتمالاً بر اساس علم فیزیک می‌دانید که آهنربا دارای قطب مثبت و قطب منفی است. سپس یک میلیارد دلار به شما پیشنهاد می‌کنند تا آهنربا را نصف کنید که فقط قطب مثبت داشته باشد.

صرف‌نظر از اینکه چند بار امتحان می‌کنید، چند گزینه را امتحان می‌کنید و با چه سرعتی تلاش می‌کنید، اگر یک آهنربا را از وسط نصف کنید، به‌سادگی دو آهنربا خواهید داشت.

به‌عبارت‌دیگر، این یک تمرین بیهوده است زیرا هیچ راه شناخته‌شده‌ای برای جدا کردن یک قطب مثبت از یک قطب منفی وجود ندارد تا به یک آهنربای یک‌طرفه ختم شود.

بعید بودن ایجاد یک آهنربای یک‌طرفه، یک تشبیه قدرتمند برای این است که ایجاد یک رابطه فردی یک‌طرفه و یک زندگی یک‌طرفه بیهوده است.

بااین‌حال، اکثریت افراد زندگی خود را صرف تلاش برای دستیابی به چیزهای دست‌نیافتنی می‌کنند، با توقع به اینکه دیگران یک‌قطبی باشند و همچنین از خودشان نیز انتظار دارند تا خود را از شر ویژگی‌هایی که درک می‌کنند "منفی" خلاص کنند و فقط کسانی را که "مثبت" می‌دانند حفظ کنند.

این چیزی است که اغلب از همان ابتدا در کودکان تشویق می‌شود، مهربان باشید نه ظالم، سخاوتمند باشید نه خسیس، صلح‌طلب باشید نه خشمگین، و بخشنده باشید نه حریص.

بااین‌حال، مانند آهنربا، شما هر دو بعد را دارید. مهم نیست که چقدر تلاش می‌کنید تا از شر نیمی از خود خلاص شوید، نمی‌توانید، هر کاری که انجام می‌دهید هر دو قطب را دارید.

سؤالی که باید از خود بپرسید این است که اگر می‌خواهید نیمی از خود را خلاص کنید، چگونه خود را دوست خواهید داشت؟

اگر می‌خواهید نیمی از آن شکوه و عظمت را از بین ببرید، چگونه می‌توانید به خاطر شکوه و عظمت خود واقعی‌تان را دوست داشته باشید؟ بدون برقراری توازن در دو بعد زندگی ، رسیدن به اهداف زندگی کمی سخت خواهد شد.

  پیگیری یک جانبه بودن بیهوده است پیگیری یک‌جانبه بودن بیهوده است بودا می‌گوید میل به چیزی که دست‌نیافتنی است (یک طرف) و میل به اجتناب از چیزی که اجتناب‌ناپذیر است (سوی دیگر) منشأ رنج انسان است. بااین‌حال، جامعه پیوسته سعی می‌کند راه‌حل‌های انبوهی را برای کمک به شما ارائه دهد تا یک‌بعدی شوید، به‌جای اینکه به شما کمک کند کمال واقعی کل خود را درک کنید تا بتوانید هر دو طرف را درک کنید و در آغوش بگیرید.

ایده یک‌بعدی بودن اغلب در زبانی که افراد استفاده می‌کنند منعکس می‌شود. عباراتی مانند «هرگز این کار را نمی‌کنم» و «من همیشه این‌طور هستم»، وقتی به آنچه زندگی همه ما نشان می‌دهد نگاه می‌کنید به‌وضوح نادرست هستند.

به‌عنوان‌مثال، اگر قرار باشد پیش شما بیایم و بگویم: «تو همیشه خوب هستی، هرگز بد نیستی. همیشه مهربان، هرگز ظالم. همیشه سخاوتمند، هرگز خسیس. همیشه باملاحظه، هرگز بی‌ملاحظه. همیشه آرام، هرگز عصبانی. همیشه مثبت، هرگز منفی»، شهود شما به شما نشان می‌دهد که این نادرست است و شما جنبه دیگری برای خود دارید.

اگر می‌گفتم، «تو همیشه بدجنس هستی، هرگز خوب نیستی. همیشه بی‌رحم، هرگز مهربان. همیشه منفی، هرگز مثبت. همیشه خشمگین، هرگز آرام. همیشه خسیس، هرگز سخاوتمند. همیشه بی‌ملاحظه، هرگز باملاحظه،" شهود شما یک بار دیگر طرف مقابل خود را به شما یادآوری می‌کند.

بااین‌حال، اگر من می‌گفتم: «بعضی وقت‌ها خوب هستید، گاهی بدجنس هستید. گاهی مهربانی گاهی ظالم گاهی اوقات شما مثبت هستید، گاهی اوقات شما منفی. گاهی آرام هستید، گاهی عصبانی،» شهود شما بلافاصله با اطمینان می‌گوید که درست است.

شما تنها زمانی مطمئن خواهید شد که هر دو طرف وجود خود را به‌طور واقعی در آغوش بگیرید.

ازاین‌رو:

تلاش برای خلاص شدن از شر نیمی از خود و یک جانبه بودن بیهوده است.

انتظار یک‌طرفه بودن از دیگری بیهوده است.

انتظار اینکه دنیا یک‌طرفه باشد و نه دوطرفه هم بیهوده است.

هر زمان که انتظار یک رویداد یک‌طرفه را دارید، یک انتظار و توهم فانتزی و غیرواقعی ایجاد می‌کنید که می‌خواهید آهنربای یک‌طرفه به دست آورید.

در این صورت احتمالاً افسردگی، ناامیدی، تشدید و بیهودگی را تجربه خواهید کرد. این‌ها علائم و بازخوردهایی هستند که سعی می‌کنند شما را بیدار کنند.

درواقع، هرچه بیشتر انتظار داشته باشید که به یک دنیای یک‌طرفه دست یابید، احتمال بیشتری وجود دارد که طرف مقابل را تجربه کنید تا شما را با درک هر دو طرف زندگی بیدار کند.

هر چه بیشتر سعی کنید از آن اجتناب کنید، احتمال وقوع آن بیشتر می‌شود.

همچنین یک ضرب‌المثل قدیمی وجود دارد که می‌گوید: «برای آنچه مقاومت می‌کنی ادامه دارد» - به‌عبارت‌دیگر، چیزی که سعی می‌کنی از آن فرار کنی، به آن برخورد می‌کنی.

و آنچه سعی می‌کنید از آن دوری کنید شما را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و شما را دنبال می‌کند.

به‌این‌ترتیب، هرچه بیشتر بگویید: «من هرگز این کار را نمی‌کنم»، احتمال اینکه به سراغتان بیاید بیشتر می‌شود و احتمال اینکه رویدادی را در زندگی‌تان جذب کنید بیشتر می‌شود که شما را مجبور کند آن سرکوب را به سطح بیاورید.

 

حذف یکی از دو بعد زندگی امکانپذیر نیست

اگر می‌خواهید از شر نیمی از خود خلاص شوید، چگونه می‌خواهید خودتان را دوست داشته باشید؟

یک واقعیت جالب - من فرهنگ لغت آکسفورد را مرور کردم و 4628 ویژگی مختلف پیدا کردم. با انجام این کار، متوجه شدم که تک تک آن ویژگی‌ها، اعمال یا بی‌عملی‌های انسانی را دارم.

من گاهی خوب و بد، مهربان و ظالم، سخاوتمند و بخیل، صادق و ناصادق، فریبکار و رک هستم، و بسیاری موارد دیگر.

اگر به زندگی خود نگاه کنم، تک تک آن‌ها را در لحظات مختلف زندگی‌ام انجام داده‌ام. گاهی نمی‌خواستم تصدیق کنم که دارای ویژگی‌هایی هستم که در ابتدا آن را «منفی» می‌دانستم.

بااین‌حال، وقتی نگاه کردم، نتوانستم شواهد نشان دادن آن ویژگی‌ها را در زندگی‌ام انکار کنم.

بنابراین، با گذراندن تمام 4628 ویژگی با جزئیات، متوجه شدم که همه آن‌ها را دارم. هیچ‌چیز در من کم نبود. چیزی که در انسان دیگری دیدم در من کم نبود.

من همچنین نوشته‌های کلاسیک را که قدمت آن به سومری‌ها، مصری‌ها و یونانیان باستان می‌رسد، مطالعه کردم و شواهد مکتوبی از رفتارهای مشابهی یافتم که 3000 سال پیش روی داده‌اند.

متوجه شدم که اگر این رفتارها در خدمت انسان نبود، منقرض شده بودند. بنابراین به‌احتمال‌زیاد همه صفات انسانی در خدمت انسان هستند.

به‌این‌ترتیب من یک قدم جلوتر رفتم.

ویژگی‌هایی که من آن را وحشتناک می‌دانستم، به دنبال جنبه‌های مثبت آن بودم. و ویژگی‌هایی که فکر می‌کردم تحسین می‌کنم، به دنبال جنبه‌های منفی آن بودم.

یعنی زمین بازی را مساوی کردم.

تمایل داشتم به اعمال یا بی‌عملی‌های آن‌ها واکنشی نشان ندهم، زیرا فکر می‌کردم: «من کی هستم که آن‌ها را قضاوت کنم وقتی زندگی‌ام شواهدی از نشان دادن همان ویژگی نشان می‌دهد؟»

من همچنین تمایل نداشتم که با آگاهی از جنبه‌های مثبت و ناخودآگاه از جنبه‌های منفی‌شان، شیفته افراد شوم، یا با آگاهی از جنبه‌های منفی و ناخودآگاه از جنبه‌های مثبت آن‌ها، از افراد دلخور نباشم.

در عوض، من توانستم دیگران را به روشی خنثی‌تر، متعادل‌تر و عینی‌تر با یافتن جنبه‌های منفی مثبت‌ها و مثبت‌ها برای جنبه‌های منفی‌شان درک کنم.

نتیجه این بود که دنیای بیرون تأثیر کمتری روی من گذاشت. در عوض، با تصدیق و در آغوش گرفتن هر دو طرف خودم، دیگران و زندگی، بیشتر توانستم بر زندگی خود مسلط شوم.

تسلط و متعادل کردن ادراکاتم به من این امکان را داد که شروع به تسلط و تعادل در زندگی خود کنم.

برقراری توازن انواع بعد انسانی و شخصیتی

من به‌ندرت مقاله‌ای می‌نویسم یا ارائه‌ای را بدون صحبت در مورد ارزش‌ها انجام می‌دهم

هر فردی در زندگی مجموعه‌ای منحصربه‌فرد از ارزش‌ها و اولویت‌ها دارد. هنگامی‌که شما مطابق با بالاترین ارزش‌های خود زندگی می‌کنید، خون، گلوکز و اکسیژن شما به قشر پیش پیشانی داخلی مغز جلوی شما می‌رود و درنتیجه مرکز اجرایی شما فعال می‌شود.

مرکز اجرایی شما عینی‌تر است و به شما کمک می‌کند هر دو طرف را ببینید، درنتیجه به شما کمک می‌کند با کاهش خطرات، آرام کردن خیال‌پردازی‌ها، تمرکز بر خود و عدم واکنش، و داشتن آرامش بیشتر در درون خود و برابری بیشتر بین خود و دیگران، خنثی‌تر شوید.

بااین‌حال، وقتی سعی می‌کنید با ارزش‌های پایین‌تر خود زندگی کنید، از طریق تلاش برای تزریق ارزش‌های دیگران، و سعی می‌کنید فردی باشید که نیستید، خون، گلوکز و اکسیژن وارد ناحیه زیر قشری مغز شما می‌شود و بیشتر شما را فعال می‌کند.

در آمیگدال است که احتمالاً بدون فکر واکنش نشان می‌دهید، از درد دوری می‌کنید و به دنبال لذت می‌روید و به‌جای حالت پیشرفت، وارد حالت بقا می‌شوید.

به‌این‌ترتیب، احتمالاً سعی خواهید کرد از شکارچی (چالش) دوری کنید و به دنبال طعمه (آسانی) باشید، از منفی‌ها دوری کنید و به دنبال چیزهای مثبت باشید و به جای در آغوش گرفتن عینی هر دو طرف به دنبال یک زندگی یک‌طرفه باشید.

به‌این‌ترتیب، تصمیماتی که در آمیگدال شما گرفته می‌شود به‌شدت به کاملاً مثبت و بدون منفی (شکار) یا کاملاً منفی و هیچ مثبت (شکارچی) تقسیم می‌شود.

درحالی‌که این امر در حیات‌وحش زمانی که افزایش فوری آدرنالین به سمت طعمه می‌تواند به معنای غذا باشد و دوری از شکارچی می‌تواند به معنای بقا باشد، بسیار مؤثر است، زمانی که سعی می‌کنیم یک زندگی با تسلط، خودمختاری و رهبری داشته باشیم، چندان مؤثر نیست.

همچنین زمانی که در آمیگدال خود تمایل دارید از زبان امری مانند "من هرگز" و "آن‌ها همیشه" استفاده کنید.

به‌این‌ترتیب، من افراد را از طریق یک فرآیند شناختی به نام روش دمارتینی می‌گذرانم تا به آن‌ها کمک کنم تا برچسب‌های اغراق‌آمیزی را که از دیگران دارند کشف کنند.

زیرا تا زمانی که شما یک برچسب نادرست بر روی افراد دیگر و برچسب نادرست روی خود داشته باشید. مهم‌تر از آن، زمانی که آن‌ها و خودتان را مورد قضاوت قرار می‌دهید بعید است از آن‌ها و خودتان سپاسگزار باشید.

من اعتقاد راسخ دارم که هر آنچه در فیزیولوژی شما می‌گذرد، تمام علائم بدن شما، در تلاش است تا شما را معتبر و کامل کند.

هر علامتی در روانشناسی شما در تلاش است تا شما را کامل کند. همه چیز در جامعه‌شناسی شما از نظر حامیان و چالشگران، سیستم‌های بازخوردی هستند تا شما را کامل کنند.

به‌این‌ترتیب، وقتی مغرور می‌شوید، تمایل به جذب انتقاد دارید تا شما را پایین بیاورد، و زمانی که احساس ناراحتی می‌کنید، تمایل دارید طرفدارانی را جذب کنید تا شما را بالا ببرند تا شما را به حالت تعادل برگردانند، جایی که بتوانید هر دو طرف خود را در آغوش بگیرید.

 

بنابراین، من اینجا نیستم تا به شما یاد دهم چگونه از شر نیمی از خود خلاص شوید.

من اینجا نیستم تا به شما یاد دهم چگونه از شر نیمی از خود خلاص شوید

من اینجا نیستم که سعی کنم تو را یک‌طرفه کنم. من اینجا نیستم که به شما مثبت اندیشی را یاد بدهم.

اگر افسرده‌اید به تفکر مثبت نیاز دارید و اگر می‌خواهید بر زندگی خود مسلط شوید به تفکر متعادل نیاز دارید.

اگر ذهن متعادلی نداشته باشید چگونه می‌خواهید فیزیولوژی متعادلی داشته باشید؟

اگر ذهن متعادلی نداشته باشید چگونه می‌خواهید روابط متعادلی داشته باشید؟

اگر ذهن متعادلی ندارید چگونه می‌خواهید حساب بانکی متعادلی داشته باشید؟

من دوست دارم از روش خرید اعتباری به‌عنوان‌مثال استفاده کنم. بانک‌ها با دادن کارت اعتباری به شما پول و وام می‌دهند. به‌این‌ترتیب، می‌توانید خرید کنید.

بااین‌حال، اگر بلافاصله هزینه خرید خود را به‌صورت نقدی پرداخت کنید، هم‌زمان رنج پرداخت و لذت خرید را تجربه خواهید کرد. به‌این‌ترتیب، احتمال بیشتری وجود دارد که منطقی‌تر فکر کنید.

وقتی سعی می‌کنید جفت‌های متضاد را از هم جدا کنید، به‌احتمال‌زیاد رفتار آمیگدال تکانشی را تجربه می‌کنید و درک می‌کنید که می‌توانید بدون درد لذت ببرید.

بااین‌حال، در ثانیه‌ای که درد و لذت را کنار هم قرار دهید و جفت‌های متضاد را کنار هم بگذارید، به‌احتمال‌زیاد منطقی‌تر و عینی‌تر می‌شوید و می‌پرسید: «آیا این واقعاً یک اولویت است؟»

لحظه‌ای که هر دو طرف را می‌بینید، مرکز اجرایی خود را فعال می‌کنید و عینیت، قدردانی، عشق، الهام، سپاسگزاری و تسلط را تجربه می‌کنید.

بنابراین، دفعه بعد که گفتید «من هرگز» یا «آن‌ها همیشه»، عاقلانه است که با نگاه کردن به هر دو طرف، خود را به تعادل برگردانید.

کلمات "همیشه" و "هرگز" پرچم قرمز برای تفکر یک‌طرفه و بازخورد ارزشمندی هستند که شما را به اصالت هدایت می‌کنند.

نوشته‌ای از دکتر جان دمارتینی

دیدگاه کاربران (0)