همهٔ ما در کودکی از یک زمانی با مفهومی آشنا شدیم به نام " کسب و کار " و به ما گفتند که هر فردی و مخصوصاً آقایان باید کسب و کاری داشته باشند و اگر کسی کسب و کاری نداشت، وجههٔ اجتماعی نداشت و بهعنوان یک فرد بیکار و.. شناخته میشد و داشتن کسب و کار یک مزیت برای افراد و مخصوصاً برای آقایان بود.
همهٔ ما در زندگی نیازهای معیشتی داشتیم، برای رفع این نیازها میبایست کسب و کاری داشتیم، منبع درآمدی داشتیم تا بتوانیم زندگی کنیم و همهٔ ما با این اطلاعاتی که از محیط و اطرافیان و مخصوصاً از خانواده دریافت کردیم بزرگ شدیم ولی آیا این مفهومی از کسب و کار که به ما دادند مفهوم صحیحی بود؟ آیا آنها خودشان میدانستند که کسب و کار چیست؟ آنها خودشان این مفاهیم را از چه کسانی یاد گرفته بودند؟
در زندگی همهٔ ما مفاهیمی هست با عنوان مفاهیم پایهای که شالوده و پی زندگی ما را میسازند و با اطلاعاتی که در دوران کودکی و بعد در ادامهٔ زندگی از محیط دریافت میکنیم، درکی از آن مفاهیم در ما ایجاد میشود که زندگیمان را بر پایه آن مفاهیم پایهای بنا میکنیم.
مفاهیمی مانند زندگی، هدف، موفقیت، کسب و کار و ... .
حالا ببینیم آیا این مفهومی که از کسب و کار به ما دادند درست بوده یا نه؟!
انسانهای اولیه، انسانهای غارنشین در غار زندگی میکردند و هر فردی نیازهای خودش را بهتنهایی برآورده میکرد؛ انسان در مسیر زندگی، در مسیر تکامل نیازهایی داشت و بعد خواستههایی پدید آمدند.
حالا ببینیم که تفاوت نیاز با خواسته چیست؟
نیاز، آن چیزهایی است که ما اگر آنها را نداشته باشیم و تأمین نشود میمیریم مثل آب، اکسیژن، غذا و تا حدودی یک سرپناه برای زندگی کردن.
ولی خواستهها چیزهایی هستند که ما آنها را میخواهیم ولی اگر آنها را نداشته باشیم نمیمیریم مثلاً در جامعه امروزی اگر کسی ماشین نداشته باشد نمیمیرد ولی آن را میخواهد.
خواستهها در مسیر بهبود و ارتقا سطح کیفی زندگی نوع بشر تعریف میشوند.
در مسیر تکامل، ابتدا انسان به دنبال برآورده کردن نیازهایش بود و بعد کمکم خواستهها پدیدار شدند و بعد برخی از خواستهها آنقدر تکرار شدند، آنقدر تکرار شدند تا به یک آیتم حیاتی تبدیل گشته و دیگر شکل نیاز پیدا کرده بودند مثلاً انسان میخواست که به شکار برود و به ابزار شکار نیاز داشت چون اگر ابزار شکار مناسبی نداشت توسط حیوانات وحشی شکار میشد و جانش به خطر میافتاد و تعریف نیاز چه بود؟
چیزهایی که جان انسان را حفظ میکرد و اینجا ابزارهای شکار به شکل نیاز تعریف شد و بعد در سرما ممکن بود که انسان بمیرد و داشتن یک پالتو که بعدها از پوست حیوانات درست کرد برایش نیاز شد و بعد خواست راه برود و پاهایش آسیب میدید و کفش ساخته شد.
شاید این ضربالمثل را شنیده باشید:
نیاز، مادر اختراع است Necessity is the mother of invention
تا زمانی که نیازها و خواستهها کم بود، هر فرد میتوانست آنها را برای خودش برآورده کند ولی وقتیکه خواستهها و نیازها زیاد شد هر فرد از پس آورده کردن آنها برنمیآمد و اینجا یک نیاز جدید تعریف شد، نیاز به زندگی اجتماعی، نیاز به تعامل با افراد دیگر.
بهعنوانمثال وقتیکه افراد بهتنهایی به شکار میرفتند احتمال داشت که خودشان شکار بشوند ولی وقتی با همراهی دیگران در غالب یک تیم به شکار میرفتند، قدرت بیشتری پیدا میکردند و میتوانستند حیوانات بزرگ را هم شکار کنند و یواش یواش وقتی باوجود انسانهای دیگر آشنا شدند و فهمیدند که باید با آنها تعامل کنند و دیدند که نیازهای زیادی هست که خودشان و دیگران دارند و هر فرد بهتنهایی نمیتواند تمامی آنها را برآورده کند، تصمیم گرفتند که در برآورده کردن و تأمین نیازها و خواستههای یکدیگر همکاری کنند و تعاملات ایجاد شد.
مثلاً فرد A میتوانست نیزههای خوبی درست کند ولی نمیتوانست پالتوی خوبی درست کند و فرد B بود که نمیتوانست نیزههای خوبی درست کند ولی پالتو را بهخوبی درست میکرد.
این دو با یکدیگر وارد تعامل شده و نیازها و خواستههای همدیگر را برآورده میکردند.
فرد A نیزهای درست میکرد و به فرد B هدیه میداد و فرد B هم برای جبران یک پالتو به فرد A میداد.
هدف از کسب و کار در اینجا بهوضوح مشخص شده، هدف از کسب و کار برآورده کردن نیازهای دیگران بود که البته منجر به رضایت قلبی و شادی در فرد نیز میشد.
فرد A نیاز فرد B را برآورده میکرد و لذت میبرد و فرد B برای جبران، نیاز فرد A را برطرف میکرد و لذت میبرد یعنی در ابتدا مفهوم کسب و کار این بود:
نیازی از دیگران را ببینیم و آن را برآورده کنیم و درنهایت به لذت برسیم ولی بعدها تعداد این نیازها و خواستهها زیاد شد و تعاملات به این شکل نمیشد که انجام بشود.
مثلاً نیاز به نیزه، نیاز به لباس و نیاز به کفش
فرد A نیزه تولید میکرد ولی پالتو میخواست، فرد B که پالتو درست میکرد کفش میخواست و اگر فرد A نیزه را به فرد B میداد، فرد B نیازش برآورده نمیشد چون او کفش میخواست.
حالا چه باید میکردند؟! میبایست به سراغ فرد C بروند که کفش درست میکرد.
فرد A نیزه را به فرد C بدهد و از او کفش بگیرد و آن را به فرد B بدهد و از او پالتو بگیرید.
حال اگر فرد C که کفش درست میکند نیزه نخواهد چه؟!
خب اینجا دیگر این تعاملات و مبادلات کالا به کالا داشت سخت میشد و همینطور هر روز بر تعداد خواستهها و نیازها نیز افزوده میشد.
وقتی تعداد نیازها و خواستهها زیاد شد خودتان تصور کنید که چه پیچیدگیای ایجاد شده بود و اینجا بود که انسانها تصمیم گرفتند تا یک واحد، یک مقیاسی تعیین کنند که قابلیت چانهزنی داشته باشد (negotiable) و قابلیت سنجیده شدن داشته باشد، بنابراین money یا پول وارد میدان شد.
یعنی گفتند ما یک واحدی داشته باشیم برای مقایسه و سنجش، مثلاً یک نیزه سه واحد پولی مثلاً سه سکه، پالتو چهار سکه، کفش دو سکه و اینجا در تعاملات مشخص میشد که هر فرد چه جوری باید معامله و جابجایی را انجام بدهد و این باعث شده بود که کار بسیار راحتتر بشود ولی بعدها در ادامهٔ مسیر چون تمام تعاملات با پول انجام شد و افراد برای رفع نیازها و خواستههایشان به پول نیاز پیدا کردند، مفهوم اصلی پول در ذهن افراد جایگزین و پول تبدیل به یک هدف شد.
ببینید دوستان، پول یک ابزار بود برای اینکه ما زندگی راحتتری داشته باشیم، پول ابزاری برای کسب و کار بود ولی سطح هوشیاری پایین افراد باعث شد که پول به یک هدف تبدیل شده و افراد تبدیل شدند به ابزار پول درآوردن و ماهیت اصلی کسب و کار فراموش شد.
افراد کسب و کار راه انداختند برای پول درآوردن درصورتیکه این اسمش کسب و کار نبود بلکه شغل بود.
حالا بهتراست ببینیم که مفهوم شغل و کسب و کار چه تفاوتهایی باهم دارند.
شغل چیزی هست که فرد عمرش را در مقابل پول معاوضه میکند، فردی هست، کاری انجام میدهد، خدماتی ارائه میکند و پول به دست میآورد درصورتیکه در کسب و کار اینطور نیست، در کسب و کار فرد کاری را انجام میدهد که علاقه دارد که انجام بدهد، حاصل معاملهٔ عمرش باعلاقه و لذت میشود خدماتی که ارائه میدهد و حاصل آن خدمات میشود پول یعنی پول محصول جانبی ارائه خدمات شایسته است و هر چه خدمات شایستهتر باشد پول بیشتری به دست میآورد یعنی فرد برای پول کار نمیکند بلکه در ازای خدماتش پول دریافت میکند و الان میبینیم که در زندگی چیزی که به ما یاد دادند مفهوم شغل بوده ولی آن را برای ما کسب و کار تعریف کردند برای همین افراد شغل دارند، درآمد دارند ولی آن لذتی که از زندگی باید ببرند را نمیبرند، آن لذت ذهنی و روحی را نمیبرند و فقط دارند لذتهای فیزیکی را تجربه میکنند چون ما دو نوع لذت داریم physical joy و psychic joy، لذتهای فیزیکی و لذتهای ذهنی و روحی.
لطفاً خوب به این مطلب دقت و توجه کنید:
ما دو نوع حساب داریم Cash Account و Emotional Account، حساب بانک پولی و حساب بانک احساسی و هر دو باید شارژ بشوند تا لذتهای بسیاری را تجربه کنیم.
یک مثال میزنم:
شما در مغازهٔ خودتان یا در محل کسب و کارتان هستید و یک روز یک معامله یا یک قرارداد فوقالعاده میبندید و مبلغ بسیار زیاد و قابلتوجهی گیرتان میآید، خیلی خوشحالید خیلی و اما در روزی دیگر شاید حتی تعامل پولی خوبی هم نداشتید ولی در خیابان دو کودک دیدید که زمینخورده بودند و به آنها کمک کردید، یک پیرزن و پیرمردی بودند که به کمک نیاز داشتند و شما کمکشان کردید و به چند نفر دیگر نیز کمکهایی کردید و حساب بانک احساسیتان را پر کردید، شارژ کردید، اینجا چقدر لذت میبرید؟ خیلی، شاید حتی بیشتر از آن پول بسیاری که در روزی دیگر به دست آورده بودید.
خب آیا پول بد است؟ خیر پول خیلی هم خوب است، پس ما باید چه کار کنیم تا شادی و لذت بسیاری را تجربه کنیم؟!
حالا ما باید کاری بکنیم که هم حساب بانک پولیمان پر بشود، هم حساب بانک احساسی و این یعنی لذت بسیار بردن در زندگی.
انسان داری سه بعد وجودی است: جسم، ذهن و روح و هر سه بعد باید تغذیه و توجه و تقویت بشوند، انسان باید رشد همهجانبه داشته باشد تا بسیار لذت ببرد.
خب حالا من میخواهم یک شغل انتخاب کنم، چه کار باید انجام بدهم؟ بالاخره من نیازهای معیشتی دارم، میخواهم رشد کنم، کیفیت زندگیام را ارتقا بدهم، برای همه اینها نیاز به پول دارم و میخواهم منبع درآمدی داشته باشم.
شغلی که میخواهید انتخاب کنید باید پارامترهایی داشته باشد که در اینجا به سه تا از آنها اشاره میکنم:
شغلی که میخواهید انتخاب کنید، باید:
۱. وقت زیادی از شما نگیرد تا وقت برای اهداف و کسب و کارتان داشته باشید.
۲. درگیری ذهنی زیادی برایتان ایجاد نکند تا ذهنتان درگیر هدف و کسب و کارتان باشد.
۳. به نسبت، درآمد خوبی هم برایتان حاصل بشود تا پاسخگوی نیازهای معیشتی شما بوده و تا حدودی هزینههای هدف و کسب و کارتان را نیز تأمین کند.
خب مثلاً من درهرحال انجام کاری هستم که با پنج ساعت کار در روز و درگیری ذهنی نه زیاد، ده میلیون تومان عایدی دارد و یک شغل دیگر به من پیشنهاد میشود که بهجای ۵ ساعت کار در روز، ۶ ساعت کار کنم و درگیری ذهنی هم خیلی زیاد نیست ولی پانزده میلیون عایدم خواهد شد، خب این شغل بهتر است.
خوب دقت کنید که در شغل ما دنبال اینکه عاشقش باشیم و یا بسیار علاقه داشته باشیم نیستیم همینکه بدمان نیاید کافی است چون این منبع درآمدی است برای ما که برویم سراغ کسب و کار و اهدافمان یعنی ما حتی از درآمدی که از شغلمان داریم برای اهداف و کسب و کارمان استفاده میکنیم ولی در کسب و کار، ما به دنبال علاقه هستیم؛ کسب و کار، هدف زندگی ما خواهد شد و قرار است که از سپری کردن عمرمان در این مسیر لذت ببریم و حالا چه قدر خوب است که فرد به جایی برسد که شغل و کسب و کارش یکی باشد.
البته ایرادی هم ندارد که فرد هم شغل داشته باشد و هم در کنارش کسب و کار خود را راه بیندازد ولی افرادی که شغل و کسب و کارشان را یکی میکنند، لذتهای بسیار زیادی را تجربه میکنند چون تمام ثانیههای باارزش زندگیشان در مسیری صرف میشود که عاشقش هستند.
بگذارید یک مثال برایتان ذکر کنم:
زندگی توماس آلوا ادیسون یک مثال فوقالعاده در این زمینه است.
توماس آلوا ادیسون به مدرسه رفت و بعد از چند ماه از مدرسه اخراج شد، ماجراهایی پیش آمد و مادرش به او آموزش داد. توماس از کودکی شروع کرد به کار کردن و داشتن شغل برای رسیدن به آن هدف و کسب و کاری که قرار بود داشته باشد .
ابتدا با دستفروشی شروع کرد و پولهایی که از این مسیر به دست میآورد را صرف خریدن کتاب نمود، کتابهایی درزمینهٔ شیمی، شیمی مقدماتی، شیمی متوسطه، شیمی پیشرفته و میدانیم که با این کتابها آموزشهایش را شروع کرد و بعد بهعنوان کارگر در واگنهای قطار شروع به کار کرد و علاوه بر کار واگنهای قطار، شروع کرد به فروختن چیزهایی مانند تنقلات و ... به کسانی که در قطار رفتوآمد داشتند و بعد یک دستگاه چاپ خرید و حین کارهایی که در قطار انجام میداد، در همان واگن شروع کرد به چاپ یک روزنامهٔ محلی و اخبار را بین افراد پخش میکرد، سپس در یک تلگرافخانه شروع به کار کرد و از صبح تا بعدازظهر در آنجا مشغول به کار بود، تمامی اینها شغلهایش بودهاند چون عمر در برابر پول بوده و کاری هم نبوده که عاشقشان باشد.
پولهایی که از این مشاغل به دست میآورده است را روی هدف و کسب و کارش سرمایهگذاری میکرد تا اینکه کمکم توانست کارگاهی برای خودش راهاندازی کند.
صبح تا بعدازظهر در تلگرافخانه کار میکرد و بعدازظهر پس از فراغت از شغلش به سراغ کسب و کارش میرفت و شروع کرد به مطالعه و اقدامات لازم، توماس از کودکی اهل مطالعه بود و همواره مطالعاتش را کاربردی و عملی میکرد، کاربردی و عملی کردن اطلاعاتش و اختراعاتش تکتک نمود پیدا کردند و وقتیکه دیگر اختراعاتش به فروش رسیدند و به منبع درآمد تبدیل شد.
دیگر شغل و کسب و کارش یکی شده بود و شغل دیگری نداشت و شغل و کسب و کارش در همان کارگاهش بود، همان کارگاهی که عاشقانه در آنجا به دنبال اختراعاتش بود و از آن به درآمد هم رسیده بود و خوش به سعادت آنهایی که شغل و کسب و کارشان یکی است ولی این مغایر با این نیست که ما شغلهای دیگری هم داشته باشیم یعنی چند تا بیزینس داشته باشیم ما میتوانیم روی مهارتها و توانمندیهای خودمان کار کنیم و مهارت و توانمندیهای خود را در چند بیزنس هم تعمیم بدهیم که در این مقاله قصد ورود به آن را نداریم.
حالا که فرق شغل و کسب و کار را فهمیدیم باید بدانیم که همهٔ ما باید در زندگی کسب و کار داشته باشیم و تنها شغل باعث شادی و لذت ما نخواهد شد، اگر شغلی داریم باید کسب و کاری هم داشته باشیم چون درنهایت ما میخواهیم در زندگی لذت بسیاری ببریم و کسب و کار یعنی عمرم را با چیزی که از آن لذت میبرم معاوضه کنم و حاصل این تراکنش عمر در برابر لذت، خدماتی میشود که ارائه میدهم و پول محصول جانبی ارائه این خدمات است و هر چه خدمات را شایستهتر ارائه بدهم، پول بیشتری هم به دست خواهم آورد.
در کسب و کار، ما به دنبال رضایت قلبی هستیم و شرایطی را فراهم میآوریم ک هر دو طرف سود کنیم و شاهد یک تعامل دو سر برد باشیم، وقتی رشد من و کسب و کارم باعث رشد دیگران میشود و رشد افرادی که با کسب و کار من در تعامل هستند باعث رشد من نیز بشود یک تعامل لذتبخش و دو سر برد شکل خواهد گرفت.
کسب و کار
و اما در مورد کسب و کار باید یک سری نکات را رعایت کنیم یعنی ما نمیتوانیم روی هر کار و حرفه، عنوان کسب و کار بگذاریم:
کسب و کار باید قابلیت رشد داشته باشد. کسب و کار باید مقیاسپذیر باشد. در کسب و کار باید عدد را وارد کنیم.
امروز نسبت به دیروز چه قدر رشد کردی؟ و این رشد با عدد بیان بشود.
مقیاس داشته باشد و این مقیاس هر بار رشد کند و شما وقتی یک کسب و کاری را دارید انتخاب میکنید باید ببینید که چه میزان رشدی برایش در نظر گرفتهاید؟ چه چشماندازهایی برایش دارید؟
کسب و کار نباید در همان حد خودش باقی بماند، اگر قابلیت رشد ندارد نامش کسب و کار نیست پس یادمان نرود که کسب و کار باید رشد کند و قابلیت مقیاسپذیری داشته باشد.
خب حالا من چه جوری یک کسب و کار انتخاب کنم؟
همینالان شروع کنید و لیست علاقهمندیهایتان را بنویسید.
چه چیزهایی هست که دوست دارید؟ چه کارهایی هست که واقعاً دوست دارید و علاقه دارید که انجام بدهید؟
چرا حالا از علاقه صحبت میکنیم؟!!
آقای استیو جابز میگوید وارد کاری بشوید و حوزهای را بهعنوان کسب و کار انتخاب کنید که شور و اشتیاق زیاد دارید و روی passion (شور و اشتیاق) تأکید بسیاری دارد ولی چرا؟
استیو جابز میگوید در مسیر کسب و کارتان موانع بسیاری پیش میآید، سختیهای زیادی هست و این شور و اشتیاق هست که باعث میشود شما مسیر را ادامه بدهید و نتیجه در تداوم و استمرار حاصل میشود.
شما اگر شور و اشتیاق داشته باشید، علاقه داشته باشید موانع را پشت سر میگذارید.
مثل روزی که با عشق و علاقه میخواهید بروید کوهنوردی بااینکه پاهایتان درد میگیرد باز هم به مسیر ادامه میدهید و موانع نمیتوانند شما را از ادامه مسیر منصرف کنند؛ پس ببینید واقعاً چه میخواهید و اینجا برای راه انداختن کسب و کارتان از خود بپرسید: چه میخواهم و چرا میخواهم؟
چرایی خیلی خیلی مهم است، چرایی قوی باعث میشود که شما موانع را پشت سر بگذارید. چرایی قوی آن انگیزههای لازم برای حرکت را به شما میدهد.
پس برای راهاندازی یک کسب و کار ببینید چه میخواهید، ابتدا لیستی از علاقهمندیهایتان تهیه کنید.
علائقتان را لیست کنید و ببینید چه کارهایی هست که دوست دارید انجام دهید. حالا یک لیست از توانمندیهایتان تهیه کنید و ببینید چه توانمندیهایی دارید.
حالا بیایید اینها را باهم تطبیق بدهید و از لیست علاقهمندیهایتان آنهایی که با توانمندیهای شما همسو و منطبق هستند، آنها را انتخاب کنید و حالا نگاه کنید که روند بازار چگونه و به چه سمتی است.
خیلی از کسب و کارها بودند که دیگر نیستند و اگر الان شما بخواهید آنها را انجام بدهید، آیندهای ندارد.
لیست علاقهمندیها و توانمندیهایتان را ببینید و حالا خیلی از آیتمها اینجا حذف میشوند.
فرض کنید از ده عنوان که در لیست علاقهمندیها نوشته بودید سه تا با توانمندیهای شما منطبق هستند و حالا ببینید روند بازار به چه سمتی است، بازار دارد به چه سمتی میرود؟
و از این سه تا یکی را انتخاب کرده و شروع کنید و توانتان را بر روی آن متمرکز کنید، بعد که این کسب و کار را به یک نقطه معقولی رساندید که با تیم سازی، سیستم سازی و ... دیگر به حضور کامل شما نیازی نیست و شما حالت نظارتی پیدا کردید، میتوانید برای انجام کسب و کارهایی دیگر اقدام کنید (البته این مبحث نیاز به آموزش بسیار دارد) و باز هم پیشنهاد بنده این است که در ابتدا روی یک کسب و کار تمرکز کنید.
در اینجا آیندهپژوهی بسیار به ما کمک خواهد کرد برای اینکه ببینیم واقعاً روند دنیا به کدام سمت بوده و چه کارهایی هست که آیندهٔ خوبی دارند درحالیکه اکنون از انجام آنها لذت میبریم و به بهبود زندگی دیگران نیز کمک شایانی خواهیم کرد و به رضایت خود و دیگران نیز دست خواهیم یافت.
علاقهمندی توانمندی روند بازار (و لذت دوطرفه و دو سر برد)
نتیجهگیری:
انسان یک موجود چندبعدی و لذتجو است و برای اینکه انسان در زندگی به شادی و لذتهای بسیاری برسد و تجربههای خوبی در زندگی داشته باشد باید در تمام ابعاد زندگیاش رشد کند و انسان اگر رشد نکند درد حسرت را خواهد چشید و آن لذتها و شادیهایی که حق انسان هست رو تجربه نخواهد کرد و یکی از چیزهایی که باعث میشود که ما رشد کنیم و شادی و لذت بسیاری را تجربه کنیم، داشتن یک کسب و کار است.
داشتن یک کسب و کار خوب و مفید و اثرگذار هم برای خودمان و هم برای دیگران چون شادی در یک صورت به دست میآید، رشد کنم و به رشد دیگران کمک کنم.
وقتیکه من کسب و کاری دارم، دارم نیازها و خواستههای دیگران را برطرف میکنم و هرلحظه در حال رشد هستم و باعث رشد دیگران نیز میشوم، پس شادی و لذتهای زیادی را تجربه خواهم کرد و این میتواند تمام ابعاد وجودی من را در بربگیرد و به هدف اصلی از راهاندازی کسب و کار که رسیدن به رضایت قلبی هست، دست پیدا کنم پس باید در انتخاب شغل و کسب و کار خودم دقت کنم و این دو رو باهم اشتباه نگیرم.
شغل مناسب داشته باشم.
کسب و کار مناسب داشته باشم.
و یا شغل و کسب و کارم یکی شده باشد و من بتوانم خدمات شایستهای ارائه بدهم و پول نیز که محصول جانبی ارائه خدمات شایسته است، حاصل خواهد شد و هرچه پول بیشتری بخواهم باز هم به پول توجه نکرده و روی خدمات هرچه بهتر تمرکز میکنم و طبق قانون علت و معلول که مادر تمام قوانین جهان هستی است، هر نتیجهای که میخواهی روی نتیجه تمرکز نکن بلکه علتهای آن را هرچه بهتر ایجاد بکن.
و من میتوانم با داشتن یک کسب و کار خوب، یک فرد اثرگذار، موفق و در روند بهبود دنیا یک فرد مؤثر باشم و رضایت قلبی و لذتهای بسیاری را تجربه کنم.
نویسنده: جناب آقای حسین درزی از دانش پذیران دوره چهارم تربیت کوچ حرفهای کسب و کار ویدان