چگونه شرکتها خلاقیت را انتخاب میکنند و قانونشکن را ساکت میکنند؟ شما چهکاری باید در مورد آن انجام دهید؟
در جوانی میدانستم که مدرسه برای من نیست. نه اینکه دوست نداشتم درس بخوانم.
دلیلش این بود که من دوست نداشتم به روشی که آنها در مدرسه درس میخواندند درس بخوانم.
دانشی که در کتاب آموزش داده میشود، برای من خستهکننده بود. ترجیح دادم خودم کارها را انجام دهم و از اشتباهات و موفقیتهایم درس بگیرم.
به همین دلیل در مدرسه خوب پیش نرفتم. همچنین به من برچسب "قانونشکن " برای وحشت پدرم زده شد. بالاخره او رئیس سیستم مدرسه هاوایی بود.
پدر فقیرم گفت: «قوانین را رعایت کن!
برای پدرم بازی بر اساس قوانین به معنای پیروی از قوانین قدیمی پول بود.
راه موفقیت گرفتن نمرات خوب، رفتن به یک کالج خوب، یافتن یک شغل خوب و پردرآمد، پسانداز پول، خرید خانه و سرمایهگذاری در مجموعهای از سهام، اوراق قرضه و صندوقهای بازنشستگی بود.
متأسفانه هیچیک از این چیزهای "خوب" به او کمک نکرد.
او همیشه ازنظر مالی مشکل داشت و در روزهای آخر شکایت میکرد که چیزی از طرف او برای بچهها باقی نمیگذارد.
من به پدرم میگویم پدر فقیرم نه به خاطر اینکه پدر بدی بود. درواقع او دوستداشتنیترین و مهربانترین مردی بود که میتوانستم بخواهم.
من ترجیح میدهم او را بابای بیچارهام خطاب کنم، زیرا او نمیدانست پول چگونه کار میکند و تمام عمرش از وضعیت مالیاش پشیمان بود.
او طبق قوانین بازی کرد و آنها بهخوبی به او خدمت نکردند.
پدر پولدار گفت: قوانین را بشکن!
پدر بهترین دوستم پدر پولدارم بود. او قوانینی مشابه پدر بیچاره من نداشت. بلکه جهان را بهگونهای بسیار متفاوت میدید.
وقتی پدر فقیر من گفت: "ما نمیتوانیم این را بپردازیم" پدر ثروتمندم پرسید: "چگونه میتوانم این را بپردازم؟"
وقتی پدر فقیر من گفت: "برای بازنشستگی باید پسانداز کنی" پدر ثروتمندم گفت: "پسانداز کنندگان بازنده هستند."
وقتی پدر فقیر من گفت: "یک شغل مطمئن و پردرآمد پیدا کن" پدر پولدارم گفت: "کارمند بودن خطرناکترین کاری است که میتوانی انجام دهی."
یک قانون رایج در مورد پول و زندگی را نام ببرید، و پدر بیچاره من احتمالاً نظر مخالف داشت.
پدر ثروتمند گفت: وقتی قوانین کار نمیکند، باید آنها را زیر پا بگذارید. او اساساً یک قانونشکن و آدم نامناسبی بود و او به همین دلیل فوقالعاده موفق بود.
من و بهترین دوستم مایک راه پدر پولدارم را دنبال کردیم.
چه از نسخههای برگشتی کتابهای الکترونیک برای کسب درآمد از طریق یک کتابخانه امانتی استفاده کرده باشیم، چه پیشنهادهای شغلی پردرآمد را رد کردهایم تا شغلی کمدرآمد که مهارتهای فروش را آموزش میدهد، بپذیریم، زندگی ما با نقض قوانین مرسوم تعیین میشود.
موفقیت ناقضان قوانین و ناسازگاران
به نظر میرسد که تمایل به شکستن قوانین به موفقیت کمک میکند.
یک مطالعه در سال 2017 توسط اساتید دانشگاه کالیفرنیا برکلی و مدرسه اقتصاد لندن تأیید میکند که مجرمان بیشتر بهعنوان کارآفرین بزرگ حساب میشوند.
فاجعه اینجاست، درصد زیادی از فرزندان ما دلشکسته هستند و بسیاری رؤیاهای کارآفرینی دارند.
در اینجا چند آمار از کتاب من که چرا دانش آموزان A برای دانش آموزان B کار میکنند آورده شده است.
44 درصد از جوانان مایل به کارآفرینی هستند
46 درصد به دنبال راهاندازی کسبوکار خود در دو سال آینده هستند
43 درصد از دانش آموزان کلاسهای 5 تا 12 میخواهند کارآفرین باشند
بهعبارتدیگر، جوانان میخواهند کارآفرین باشند. آنها میخواهند شرکتهایی را راهاندازی کنند که کیفیت زندگی بالایی را در عین ایجاد نوآوری و اشتغال فراهم کنند.
تنها مشکل این است که سیستم مدرسه ما در آموزش کارمندی به فرزندانمان تخصص دارد.
و اکنون، برای آن دسته از افراد نامناسب که با تمایلات دستنخورده برای شکستن قوانین از سیستم مدرسه عبور میکنند، شرکتها در حال یافتن راههایی برای استفاده از این هستند.
افزایش عدم تطابق شرکتها
چند وقت پیش به مقالهای برخورد کردم با عنوان "بهترین ایدهها از ایدههای اشتباه میآیند." همانطور که بسیاری آن را یک اختلاف مینامند، این بلافاصله علاقه من را برانگیخت.
وقتی آن را خواندم، متوجه شدم که او نویسنده است و دیدگاه متفاوتی نسبت به اینکه نامناسب چیست و چه نقشی در جهان باید داشته باشد، داشت.
به گفته نویسنده، لیونل محری، که در آن زمان معاون شیوههای نوآوری بود و اکنون مدیر ارشد داستانگویی و تجربه در Intuit است، شرکتی با ارزش بازار 188 میلیارد دلار، فردی که در یک سازمان متفاوت فکر میکند، نامناسب است.
مجری گفتگوی خود را درباره موارد نامناسب آغاز میکند و برخی از تجربیات خود را به اشتراک میگذارد.
او میخواست مشکلات را حل کند و از شغلی به حرفهای دیگر میپرید و سعی میکرد جایی را پیدا کند که بتواند در آنجا بیفتد.
او سرانجام جایگاه خود را در طراحی مییابد.
او مینویسد: «این حرفه که بهعنوان یک غیر طراح وارد آن شدم، به من آموخت که نوآوری شکل یا شکل از پیش تعیینشدهای ندارد.
نوآوری مستلزم برآوردن یک نیاز شغلی خاص یا داشتن مدرک خاصی در نوآوری نیست و اغلب این مجموعهای از پیشینههای مختلف است که به خلاقانهترین راهحلها منجر میشود."
این افراد هستند که از پیشینههای مختلف میآیند و درنهایت باهم کار میکنند تا «راهحلهای نوآورانه» را ایجاد کنند که او آن را نامناسب میداند.
مجری نوشت: «از این منظر، «نامناسب» برای شرکتها ارزشمند است. "آنها در یک تیم خاص قرار نمیگیرند.
آنها همیشه به چالش میکشند که چرا شرکت کاری را که انجام میدهد، انجام نمیدهد. نافرمان هستند. آنها مستقل هستند.
آنها میتوانند برای هر چیزی که مدیر برای دستیابی به آن نیاز دارد، حفظ نظم، معکوس به نظر برسد.
اما اینها افرادی هستند که بازی را برای نحوه نوآوری شرکت شما تغییر خواهند داد.
او همچنان میگوید که چگونه یک مشکل دشوار در Intuit با تشویق تفکر نامناسب در میان تیمش حلشده است.
«من به یکی از کارمندانم نیاز داشتم که از پوستهاش در شرکت بیرون بیاید و جنبه خلاقانهاش را لمس کند."
Intuit از این اختلاف چه چیزی به دست آورد؟
«نتیجه نهتنها یک طرح، بلکه یک کتاب کودکانه با تصویرسازی زیبا بود که در سازمان ما موفق شد و سه سال آینده نقشه راه محصول ما را در مراقبت تعیین کرد.
نقض قوانین روشی متفاوت است
اما برای من، ناقضان قوانین و افراد نامناسب طرز فکری کاملاً متفاوت با کارمندان دارند.
متأسفانه، بیشتر تجربیات هم در دنیای آموزشی و هم در حوزه کاری با هدف درهم شکستن روحیه کارآفرینی است.
ازنظر من، افراد موفق در جهان افراد اشتباهی هستند که رؤیاهای کارآفرینی خود را دنبال میکنند و «امنیت» مشاغل پردرآمد را رها میکنند تا چیزی کاملاً متعلق به خودشان بسازند.
صفات نامناسب بین من و محری یکسان است. هردوی ما از توانایی آنها در تفکر متفاوت و ایجاد راهحلهای جدید برای مشکلات دشوار قدردانی میکنیم.
اما تفاوت این است که من از افراد نامناسب که کارآفرین هستند تجلیل میکنم و او از نامناسبها که کارمند هستند تجلیل میکند.
من از این واقعیت قدردانی میکنم که شرکتها در حال باز شدن بیشتر هستند تا به کارکنان خود اجازه دهند در کار خلاق باشند.
اما از دیدگاه من، واقعیتهای تفکر و دنیای کارمندان همیشه حتی بدترین ناقضان قوانین را نیز خفه میکنند.
تفکر کارمندان در مورد امنیت است. تمام دلیل داشتن شغل، داشتن حقوق ثابت است.
اگر هر یک از این افراد نامناسب شرکتی حس کنند که دستمزدشان درخطر است، خواهید دید که نوآوری در حال عقبنشینی به سمت امنیت وضعیت موجود است.
طرز فکر کارآفرینی ذهنیتی است که طبق تعریف، ریسک میکند و با آن احساس راحتی میکند.
آنها حقوق دائمی را رها کردهاند تا مشکلات را حل کنند و بهاینترتیب خود را به تمام پتانسیل خود برای عدم رعایت رها کنند.
شرکتها با ناقضان قوانین همکاری میکنند
درواقع، نامناسب خواندن کارکنان خود فقط یک تاکتیک انگیزشی از سوی شرکتها برای به دست آوردن چیزی است که کارکنان همیشه میخواستند - دریافت بهترین ایدهها و سود بردن از آنها.
هیچ ایرادی در آن وجود ندارد، اما باید بدانید که برای چه چیزی ثبتنام میکنید و اگر واقعاً مناسب نیستید، چه چیزی میتوانید از آن به دست آورید.
وقتی جوان بودم، برای زیراکس بهعنوان فروشنده کار میکردم.
از قبل میدانستم که نمیخواهم کارمند باشم. من میخواستم شرکت آموزش مالی خودم را راهاندازی کنم.
درواقع، من قبلاً مشاغل پردرآمد را هم در کشتیرانی و هم در خطوط هوایی رد کرده بودم. پس چرا من کار را قبول کردم؟
به توصیه مهم پدر ثروتمندم عمل کردم: «برای کسب تجربه کارکن نه کسب درآمد».
میدانستم که راهاندازی شرکت خودم مستلزم توسعه مهارتهای تجاری عالی است.
بنابراین، من از زیراکس برای آموزش آنها استفاده کردم. من به سهم خود از بدترین فروشنده به بهترین در دوران تصدی خود در آنجا رسیدم.
آنها باید برای مدت کوتاهی از این موفقیت لذت میبردند و من مهارتهایی را که به دنبالش بودم به دست آوردم.
بیایید به فرزندان خود بیاموزیم که آنها چه هستند و میتوانند با افراد ناقض قوانین واقعی انجام دهند.
تفاوت زیادی بین مجموعه مهارتهای یک کارآفرین و یک کارمند وجود دارد.
متأسفانه، به دلیل اینکه مجموعه مهارتهای موردنیاز برای کارآفرینی در مدارس ما آموزش داده نمیشود، بسیاری از فرزندان ما هرگز رؤیای خود را برای راهاندازی کسبوکار خود محقق نخواهند کرد.
بسیاری از مردم رؤیای کارآفرین شدن را در سر میپرورانند، اما تعداد کمی از آنها جهش ایمان را انجام میدهند.
چرا؟ عدم آموزش درست در مدارس ما بدون آموزش مالی، بیشتر کارمندان از از دست دادن شغل خود، نداشتن حقوق ثابت یا بهسادگی شکست میترسند و اکثر کودکان نمیدانند از کجا شروع کنند بهجز یافتن یک شغل خوب و سپس به دام افتادن.
بدون آموزش مالی، رؤیاهای فرزندمان خواهند مرد.
هر کودکی نابغه است
هر کودکی نابغه است. متأسفانه، نبوغ آنها ممکن است توسط سیستم آموزشی تشخیص داده نشود. حتی میتوان آن را خرد کرد.
توماس ادیسون، یکی از نوابغ بزرگ دوران مدرن، توسط اولین معلمش "گیج" - سردرگم یا کودن اعلامشده است.
او هرگز مدرسه را تمام نکرد و در عوض به تأسیس جنرال الکتریک ادامه داد.
آلبرت انیشتین نیز نتوانست معلمان خود را تحت تأثیر قرار دهد. او را تنبل، بیخیال و نافرمان مینامیدند. او به آنها ثابت کرد که اشتباه میکنند.
نکته این است که محیط سیستم مدرسه ما همیشه برای نوع نبوغ بسیاری از کودکان خوب نیست. درواقع، ممکن است خجالتآور باشد.
همه والدین نبوغ را در فرزند خود ملاقات کردهاند. بیشتر والدین میدانند که نبوغ واقعی کودک در چیزهایی که کودک رؤیاهایشان را میبیند.
ایدهها و چیزهایی که او را خوشحال میکند، مجذوبش میکند و به چالش میکشد. بله، در قوانینی که کودک میشکند، آشکارتر است.
روحیه کارآفرینی را پرورش دهید که قوانین را زیر پا میگذارد.
بهطور سنتی، ما توسعه و پرورش نبوغ فرزندانمان را به سیستم مدرسه واگذار کردهایم. امروز این کار نخواهد کرد.
بهعنوان رؤیای فرزندان ما برای کارآفرینی، آنها با سیستم مدرسهای مواجه خواهند شد که به دنبال برهم زدن این رؤیا است، به آنها آموزش میدهد که از قوانین مرسوم موفقیت پیروی کنند و رؤیاهای قدیمی را در مورد کار خوب جایگزین کنند.
و اگر آنها با روحیه قانونشکنی که هنوز هم نامناسب است از سیستم مدرسه خارج شوند، شرکتها بهسادگی از آن برای اهداف خود سوءاستفاده خواهند کرد.
به همین دلیل، این وظیفه والدین است که رؤیاهای فرزندان خود را پرورش دهند و گرایش قانونشکنی را از اقدامات منفی به چالشهای مثبت در وضعیت موجود هدایت کنند.
این به والدین بستگی دارد که یک آموزش مالی قوی ارائه دهند و آتش کارآفرینی را شعلهور کنیم.
واقعاً ناقض باشید و قوانین را زیر پا بگذارید
اکنون به این کارمند Intuit فکر کنید که یک کتاب مصور زیبا برای کودکان ایجاد کرده است که نقشه راه کسبوکار آنها را برای سه سال آینده هدایت میکند.
اگر کار او میتواند این کار را برای Intuit انجام دهد، تصور کنید که او چهکاری میتواند برای او انجام دهد.
من امیدوارم که او انجام دهد. امیدوارم شما هم همینطور انجام دهید و من واقعاً امیدوارم بچههای شما این کار را انجام دهند.
نوشتهای از رابرت کیوساکی