زندگی ما پر از کارهایی است که "باید" انجام دهیم اما به دلایلی آنها را انجام نمیدهیم. مثل ورزش، تغذیه سالم و صرفهجویی در هزینه و...
بیشتر اوقات ما انتخاب میکنیم که جاده راحتتری را طی کنیم، مسیر پیموده شده را ادامه دهیم.
چرا کارهایی که باید انجام دهیم را، انجام نمیدهیم؟ چرا تنبلی به 8 دلیل زیر:
1- راحت بودن و نداشتن اشتیاق فراوان
همهچیز از احساسی که درباره زندگی خود داریم، شروع میشود. احساس ما، بسیار بر انگیزههای ما تأثیر میگذارد.
بیشتر مردم بهنوعی از راحتی (تنبلی) برخوردارند، اما اینیک راحتی منفی است.
وقتی به سمت رؤیاهایتان پیشرفت نمیکنید، درد آنچنانی هم ندارید.
بیشتر بخوانید: چگونه یک چشمانداز هدفمند برای موفقیت تعیین کنیم؟
در این فضا باقی نمانید
من راحت بودهام، من در یک منطقه عالی زندگی میکنم، غذا روی میز است و من سرپناهی دارم و دقیقاً به همین دلیل است که طی چند سال گذشته درآمد زیادی ندارم.
من پیشرفت زیادی داشتهام، که انگیزه ایجاد میکرد، اما پسازآن نیروهای بیانگیزه (بهطور عمده مدرسه) و رخوت شخصی و تنبلی، من را بهراحتی کاذب سوق داد.
حالا من باید به همانجایی که بودم، برگردم.
بهترین انگیزهها درد و پیشرفت است.
وقتی در موقعیتی قرار میگیرید که صدمهای واقعی به شما میزند، راهحلی پیدا میکنید.
این مسئله بهانهگیری نیست، شما فقط آن را انجام میدهید.
و به همین ترتیب، وقتی پیشرفت میکنید، همان اتفاق میافتد.
گرچه ازنقطهنظر مثبتتر، شما احساس بزرگی میکنید و دستاورد مبتنی بر حرکت، شمارا وادار به انجام کارهایی میکند، که باید انجام دهید.
اما در هنگام درد، فقط صدمه خواهد دید و پیشرفت وجود نخواهد داشت.
مگر اینکه شما از آن الهام گرفته باشید، یا اشتیاق شدید به ایجاد یک تغییر مثبت در زندگی خود داشته باشید.
من مشتاقانه مشتاقم که بهعنوان نویسنده شناخته شوم، و به همین ترتیب مینویسم، کمی بیشتر مینویسم،
و سپس با نوشتن بیشتر تمام این نوشتارها را تمام میکنم.
از طرف دیگر من میدانم که باید بیشتر پیادهروی کنم، میوه و سبزیهای بیشتری بخورم و ... چرا این کار را نمیکنم؟
من بهاندازه کافی بد نیستم که بتوانم به خودم انگیزه دهم، راحت هستم.
اگرچه یک پیادهروی خوب باعث میشود احساس خوبی داشته باشم. اما بهندرت احساس میکنم برای پیادهروی کردن، از آن الهام گرفتهام.
تبدیل "تنبلی" به "باید" (همانطور که تونی رابینز میگوید) دشوار است، اما چند روش وجود دارد:
دلیل آن را بفهمید. درک کنید که چرا باید کاری انجام دهید. بفهمید چه چیزی را ازدستدادهاید.
بیشتر بخوانید: چگونه تعیین اهداف عالی باعث موفقیت باورنکردنی می شود
2- حواسپرتی
خواستههای که دارید، همیشه آشکار نیستند. آنها در دریایی از حواسپرتی غرق میشوند.
مینیمالیسم برای همه مناسب نیست. وقتی میگویم "کم کار کن" من در مورد بیکار بودن صحبت نمیکنم،
بلکه مقدار فعالیتهایی را که انجام میدهم، کاهش میدهم، بنابراین هر یک از آنها را میتوان با تمرکز عمدی انجام داد.
هر آنچه در زندگی، شمارا اقناع نمیکند، قطع کنید.هرچه باعث تنبلی می شود آن را از کاهرای روزانه خود حذف کنید.
به شما فرصت میدهد تا به اصول اولیه برگردید و کارهایی را انجام دهید که میدانید باید انجام دهید.
3- بهانهگیری برای تنبلی
بهانهها مانع بعدی هستند. به هر دلیلی شما باید کاری انجام دهید،
اما 2 دلیل دور از ذهن وجود دارد که میتوانید بهراحتی خود را متقاعد کنید که نباید این کار را انجام دهید
و تنها راه مؤثر و طولانیمدت برای خلاص شدن از تنبلی و بهانهها، پاسخگویی است.
یک گروه متفکر ایجاد کنید یا دوستی را پیدا کنید که اهداف مشابهی با شما داشته باشد و در مورد اقدامات شما، پاسخگو باشد.
4- سردرگمی
اگرچه بهانهها همیشه فقط بهانه نیستند، اما میتوانند از سردرگمی ناشی شوند و اینیک مسئله کاملاً متفاوت است.
غرق شدن در تمامکارهایی که باید انجام دهید آسان است و "مشغول" بودن یکی از متداولترین و آسانترین نوع کلاهبرداری است
که افراد کمی شمارا، مقصر آن میدانند، حتی اگر، یک مزخرف محض باشد. و این خطرناک است.
برای مقابله با شیوع آن، با قلم و کاغذ بنشینید و یک برنامه واضح ازآنچه باید انجام دهید، بنویسید.
آن را به تعداد تقسیم کنید.
بهعنوانمثال، اگر میدانید که باید بدوید، روزانه چند دقیقه برای دویدن یا اینکه تا چه حدی دویدن، آهسته دویدن یا فقط راه رفتن را یادداشت کنید.
وظایف بهطورکلی بهیادماندنی، به نظر میرسند، اما اگر آنها را به قدمهای کوچک تقسیم کنید،
کاملاً مطابق با سبک زندگی شما میشوند، حتی اگر وظیفه تغییر نکرده باشد.
5- سو ء استفاده از منفی نگری
تیم فریس از بدبینی بهعنوان یک سیستم بهرهوری صحبت میکند، اما استفاده سازنده از منفیها، فراتر از بهرهوری است.
طبق قانون جذب، تمرکز بر منفی نگری، آن را وارد زندگی شما میکند.
اما منفی گرایی میتواند بهطور سازنده مورداستفاده قرار گیرد تا زمانی که روی آن تأکید نکنید.
بیشتر اوقات شما باید به آنچه شما و انگیزه اشتیاق شمارا، برمیانگیزد، متمرکز شوید.
وقتی احساس بیانگیزگی خاصی میکنید، از خود بپرسید: "اگر من این کار را نکنم چه اتفاقی میافتد؟"
اگر برای مسابقه شرکت نمیکنید، یک فرد ناسالم را ببینید یا اگر تصمیم دارید اشتیاق خود را دنبال نکنید، یک فرد بدون تحقق اهدافش را، مشاهده کنید.
6- پول انگیزه ایجاد نمیکند
دن پینک درباره اینکه چرا پول محرک ضعیفی است، بحث میکند.
اگر پول نقد نیروی محرک شما باشد، چرا هر کار که خلاقانه یا آزادانه تعریفشده است، راحتتر و سریعتر عمل نمیکند.
این یعنی چه؟
برای چیزی بزرگتر از پول زندگی کنید.
هدف دست یافتن به پول، زود بهجایی نمیرسد، اما برای ثبات قدم یا حتی انجام کار خوب، باید هدف یا هدفی را پیدا کنید که فراتر از موفقیت مالی باشد.
7- عدم جاهطلبی
همه افراد ایدههای جاهطلبی دارند، اما حداقل در تجربه من، تعیین اهداف بلند پروازانه، بهاحتمالزیاد محقق میشود.
با بازگشت به مثال دویدن، داستانهای بیشماری درباره افراد غیر دونده وجود دارد که در سن پیری برای ماراتن ثبتنام میکنند
و سپس در آن زمان با جادو از مبل و سیبزمینی دل کنده و به دونده تبدیل میشوند.
ما انسانها با اهدافی که تعیین میکنیم، سازگار میشویم. وقتی هدف کوچکی را تعیین میکنیم، هیچ هیجانی وجود ندارد.
البته، من میتوانم قدم زدن در خیابان و بازگشت را هدف بگیرم، اما این کسلکننده است.
این کار را برای 10 کیلومتر دویدن یا 400 متر سرعت انجام دهید و ناگهان کاری انجام میدهید که باید به سمت آن تلاش کنید.
البته احتمال شکست هم وجود دارد.
آنچه دشوار است، تعیین اهدافی است که هم بلند پروازانه باشد، و هم بیشازحد شما، نباشند.
خوشحال میشوم که در 100 متر، یوسین بولت را شکست دهم و این یک هدف بلند پروازانه خواهد بود، اما این اتفاق نمیافتد.
ناکامی مداوم در رسیدن به یک هدف بلند پروازانه، شمارا درنهایت بیانگیزه و به روال سابق بازمیگرداند.
بلندپرواز باشید به این معنا که احتمال شکست وجود دارد، اما از موفقیت نهایی، اطمینان دارید.
8- عدم قطعیت
آخرین و شاید کشندهترین دلیل اینکه، ما کارهایی را که باید انجام دهیم، انجام نمیدهیم، عدم اطمینان است.
اگر مطمئن باشید، کاری به نتیجه نمی رسد، تعهد به آن دشوار است.
جریان مداوم تردیدها، بهانهها و اشتیاق کمتر، به پشتکار لطمه می زند (و اینیکی از رازهای موفقیت است).
برای غلبه بر عدم اطمینان، افراد دیگری که به هدفشان رسیدهاند را، الگوی خود قرار دهید.
زندگینامهها و روایتهای داستان محور را بخوانید، تا ذهنیت آنها، روندی که طی کردهاند و چالشهایی که با آن روبرو شدهاند را درک کنید.