به نظر میرسد که ما دو گزینه در زندگی داریم: یا موفق می شویم یا شکست می خوریم. آنچه را که برای آن تلاش می کنیم به دست آوریم و موفق خواهیم شد. اگر از آن کوتاه بیاییم، شکست می خوریم. ما به این دو نتیجه فکر میکنیم که انگار فقط همین دو گزینه هستند. اما شاید زمان آن رسیده است که درباره شکست های زندگی دوباره فکر کنیم.
یعنی چگونه میتوانیم از شکست به نفع خود استفاده کنیم، که در غیر این صورت ممکن است موفقیتی به دست نیاوریم. در اینجا به چهار مورد از مهمترین راهها اشاره میکنیم.
به نظر میرسد شکست به این معناست که چیزی به دست نمیآید. ساعتها کار و انرژی صرف یک تلاش شده است، اما خروجی صفر است. حداقل، این چیزی است که از بیرون به نظر میرسد.
با این حال، نگاه به درون خود ممکن است دیدگاه جدیدی در مورد شکست به ما بدهد.
در طول زندگی، ما در مورد عوامل موفقیت میآموزیم: پشتکار، استراتژی، و اعتماد به نفس، از جمله چیزهای دیگر. در مورد ویژگیهایی که از رویارویی با شکست به دست میآیند چطور؟
ما در فرهنگی زندگی میکنیم که به ما میآموزد خود را به دیگران نشان دهیم و بر مهارتهای لازم برای موفقیت تسلط پیدا کنیم.
اما تواضع، همدردی و تقابل صادقانه با خود را که برای ساختن شخصیت ضروری هستند، تشویق نمیکند.
بروکس اشاره میکند که چگونه رهبران برجسته باید با جنگ درونی روبرو شوند تا «به ارتفاعات شخصیت خود صعود کنند».
فقط درسهای سخت شکست به آنها کمک کرد محدودیتهای خود را درک کنند و برای آن قویتر شوند. به عنوان مثال، فرانسیس پرکینز، فعال کارگری، اهمیت خویشتن داری را برای پیشبرد یک هدف بزرگتر آموخت.
اگر زمانی را برای تأمل در مورد احساس خود در مواقع سخت اختصاص دهیم، ممکن است متوجه شویم که خود و افراد اطرافمان را بهتر درک میکنیم.
بسیاری از افراد تمایل دارند از شکست دوری کنند. زیرا احساس میکنند بعد از شکست همه چیز تمام میشود و دیگر زندگی برایشان تمام میشود.
اما اگر نادیده گرفته شود، شکستهای کوچک میتوانند به شکستهای بزرگ تبدیل شوند.
به عنوان مثال، یک بار نادیده گرفتن ایدههای شخص دیگری میتواند به نتیجه متوسطی منجر شود.
نادیده گرفتن مداوم بازخوردهای دیگران میتواند فرهنگ بیاعتمادی و عدم ارتباط را ایجاد کند که منجر به ایجاد یک محیط سمی میشود. پس چگونه جلوی رفتارهای ناسالم را بگیریم؟
محققان مارک کانن و امی ادمونسون دریافتند که در یک سازمان، شکستهای روزمره میتواند به عنوان "علائم هشدار اولیه" عمل کند.
در صورت شناسایی و رسیدگی به موقع، میتوان از خرابیهای فاجعه آمیز جلوگیری کرد.
در یک مثال، مدیر عامل یک شرکت یک «اشتباه» 450 دلاری را از اشتباهات گذشته بیرون آورد، آن را روی یک پلاک نصب کرد و یک مراسم معرفی را ترتیب داد و آن را شرح داد.
فردی که مرتکب اشتباه شده بود در ابتدا شرمنده بود که آن اشتباه را انجام داده است؛ اما در نهایت به این افتخار کرد که چگونه اشتباهش به جلوگیری از وقوع اشتباهات مشابه در آینده کمک کرده است.
از دیدگاه شخصی، این به معنای توجیح کردن خود در برابر شکست است.
به جای اینکه تقصیر را به گردن شخص یا چیز دیگر بیندازید و وانمود کنید که هیچ اتفاقی نیفتاده است، باور کنید که یک اشتباه رخ داده است و آن را به عنوان یک فرصت یادگیری ببینید.
از خود بپرسید: «چه چیزی میتوانم از این تجربه یاد بگیریم؟
چگونه میتوانم برای دفعه بعد که این مشکل پیش بیاید پیشرفت کنم و بهتر با آن مقابله کنم؟» اگر شکستها را مثبت نگاه کنید، میتوانید شروع به حرکت در مسیر درست کنید.
زود حاضر شدن، کار کردن بیش از حد، و از این قبیل کارها، نتایجی را که میخواهید تضمین نمیکند.
هر چقدر هم که سخت کوشی به نظر میرسد، گاهی اوقات خواستن چیزی به اندازه کافی به این معنی نیست که آن را به دست خواهید آورد.
کسی که میشناختم (اجازه دهید او را جان بنامیم) میخواست به طور حرفهای هاکی بازی کند.
از کودکی هر روز صبح در تاریکی و سرما برای تمرین هاکی از خواب بیدار میشد. وقتی دانشجو شد، به لیگ برتر هاکی جوانان پیوست.
هاکی جان او را گرفت. همه دوستانش از تیم هاکی بودند. روزهای او تا حد زیادی یا در تمرین و یا در جاده رقابت با تیمهای دیگر سپری شد.
اما وقتی به سال آخر رسید، هاکی را رها کرد. جان متوجه شد که برای حرفهای شدن به اندازه کافی خوب نیست. به همان اندازه که درد داشت، تصمیم گرفت به مدرسه دیگری برود.
شکست نیش میزند، وقتی سالها از زندگیتان را صرف چیزی میکنید تا به یک سد معبر برخورد کنید، احساس اتلاف وقت میکنید.
اما اگر عاقلانه هدایت شوند، میتوان آن مهارتهای ناشی از شکست را برای چیز دیگری به کار برد.
در مورد جان، او نمیتوانست آنچه را که آموخته بود در تبدیل شدن به یک بازیکن هاکی قرار دهد. اما او میتوانست همان اصول نظم، کار تیمی و مدیریت زمان را برای رشد شخصی و حرفهای در مدرسه بازرگانی به کار گیرد.
جان در نهایت موقعیتی را پیدا کرد که به عنوان مشاور در یک شرکت جهانی کار میکرد و در آنجا از مهارتهای به دست آمده از زندگی قبلی خود به عنوان یک بازیکن هاکی استفاده کرد.
در فرآیند کار برای رسیدن به یک نتیجه، خود را آموزش میدهیم که به روشهای خاصی فکر و عمل کنیم.
صرف نظر از اینکه به موفقیت میرسید یا شکست میخورید، شما همچنان آن مهارتها را دارید و این فرآیند یادگیری است که شخصیت شما را شکل میدهد.
دوره «آکادمی رشد و توسعه فردی»
موفقترین افراد دنیا، چگونه کارهایشان را انجام میدهند؟
رابین شارما نویسنده کتاب معروف راهبی که فراریاش را فروخت، در این دوره، الگوهای جدیدی را جزءبهجزء بررسی کرده و سپس به سراغ ایدههای اصلی میرود؛ ایدههایی که در طرز تفکر شما انقلابی ایجاد کرده و اعتمادبهنفس و شجاعت شما را صد برابر خواهند کرد و میآموزید که موفقترین افراد دنیا، چگونه کارهایشان را انجام میدهند.
برای دریافت اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنید.