یکی از ملزومات عصر حاضر، توجه به آموزش مدرن و یادگیری تحولآفرین به سبکهای مختلف است. بهطور سنتی، معلمان مسئول آموزش افراد بخصوص کودکان و نوجوانان هستند درحالیکه در عصر فنآوری و دیجیتال، بر همهٔ افراد لازم است تا بتوانند آموزش مؤثر و در کنار آن یادگیریهای مفید داشته باشند.
ازجمله افرادی که میتواند در یادگیری تحولآفرین جامعه نقش بسزایی داشته باشد، کوچ میباشد و ازجمله شاخههای تأثیرگذار کوچینگ، کوچینگ رابطه است که مسئول آموزش افراد برای کسب تجارب مفید درزمینهٔ روابط مؤثر میباشد. یک کوچ رابطه میتواند بر اساس رویکردهای مختلف ازجمله رویکرد یادگیری تحولآفرین، مشغول انجاموظیفه باشد.
کوچینگ تحولی (توسعهای) بهجای تمرکز بر خودسازی، بر خودتنظیمی متمرکز است.
این، مبتنی بر اعتقاد به توانایی و پتانسیل انسانی است (اسپنس، 2007) و فرصتهایی را برای توسعه آن قابلیت و پتانسیلها فراهم میکند.
همانطور که کاکس و جکسون (2014: 215) استدلال کردند، "کوچینگ برای توسعهیافته بودن صرفاً برحل مشکل متمرکز نمیشود بلکه اطمینان میدهد که قابلیت مراجع از طریق آن مساله ساخته میشود".
توسعه عموماً به عنصر پیشرونده رشد و تغییر در طول زمان اشاره دارد. بنابراین، یک رویکرد تحولی یا توسعهای به کوچینگ "همچنین پرداختن به نیازهای فوری است که دیدگاهی بلندمدت و تکاملیتر را میطلبد" (کاکس و جکسون 2014: 216).
کوچینگ تحولی (توسعهای) به زمان بیشتری نیاز دارد زیرا پیشرفت روانشناختی درونی در دل این فرآیند قرار دارد.
بنابراین این رویکرد بهعنوان بستری برای توسعهٔ شخصی، نسبت به یادگیری از گذشته و استفاده از تجارب قبلی بازتر زیرا هدف آن آگاهی جدید و معنادار و فرصتهای جدید برای تحول است.
کاکس و جکسون (2014: 215) تأیید کردند که توسعه و تحول "باید بهنوعی شامل پیشرفت و گسترش باشد".
بسته به رویکرد یا هدف توسعه، پیشرفت مراجع میتواند بسیار گسترده یا کاملاً محدود، کاملاً طولانیمدت یا فوری باشد.
همانطور که اشاره شد، رویکردهای کوچینگ تحولآفرین (هاوکینز و اسمیت، 2014) میتواند در کنار حمایت توسعهیافته مفید باشد.
زیرا نتیجه تجربیات یادگیری تحولآفرین برخی شواهد فوری از پتانسیل تغییر فراهم میکند که ممکن است برای مراجعان و شرکای آنها جذاب باشد.
در فصل 2 با جزئیات بیشتری توضیح میدهیم که یک رویکرد تحولآفرین چگونه میتواند به کوچینگ روابط، سود برساند و کمک کند تا مراجع در کوتاهمدت متحول شود و درعینحال، توسعهٔ بلندمدتتر او حمایت شود.
کوچینگ رابطهٔ مبتنی بر رویکرد تحولی، اشاره به استفاده از مبانی نظری مزیرو (2000) توسط یک کوچ رابطه دارد؛
یعنی یک کوچ رابطه تلاش میکند تا تجارب آموختهشدهٔ مراجع (مجرد- زوج و والد) را برای او معنادار سازد و او را قادر سازد تا تجارب را بازآفرینی کند و به دنبال فرصتهای یادگیری بهتر در جهت تقویت روابطش باشد.
هدف مطالعهٔ حاضر این است که به یک کوچ رابطه نشان بدهد که چگونه بر اساس مبانی نظری رویکردهای تحولآفرین، تجارب جدید و سازندهای برای مراجع خلق کند و یا او را ترغیب کند تا به تجارب و یادگیریهای گذشتهاش، از چشماندازی جدید بنگرد.
ازجمله مبانی و اصول مهمی که در این مقاله به آن اشاره میشود، میتوان موارد زیر را نام برد:
یافتهها
از نظر مزیرو (2000: 19)، یادگیری تحولآفرین به چهار روش زیر اتفاق میافتد که همهٔ آنها شامل بازسازی داستانهایی است که برای خودمان بازگو میکنیم و مزیرو آن را "روایتهای غالب" مینامد_ که میتوانند بعداً انعکاس منتقدانهای از مفروضات، پاسخهای عادتی و "باورهای مسلم فرض شده" باشند:
● با تشریح چارچوبهای مرجع موجود (تأمل انتقادی در تجربه فعلی) ● با یادگیری چارچوبهای کاملاً جدید مرجع (گسترش دامنه تجربیات مختلفمان) ● با تغییر دیدگاهها همراه با "تلاش برای درک دیدگاه دیگران" (مزیرو، 2000: 21)، بررسی چگونگی تفکر به روشی دیگر ● با تغییر عادات ذهنی، بررسی مفروضات خود در مورد اینکه چرا ما به روشهای خاصی عمل میکنیم یا واکنش نشان میدهیم و چقدر در برابر تغییر گشوده هستیم.
مزیرو، یادگیری تحولآفرین را اینگونه تعریف میکند: "آگاهی از ارزشهایی که ما را به سمت چشماندازهایمان هدایت میکند" (2008: 8).
او پیشنهاد کرد که ارزشهای و احساس ما از خود "در چهارچوبهای ما از منابع و مراجع لنگر انداخته" و "حس ثبات، انسجام، به هم پیوستگی و هویت" فراهم میکند (18).
در نتیجه مزیرو پیشنهاد کرد “آنها اغلب از نظر احساسی شارژ میشوند و بهشدت از آنها دفاع میشود" زیرا نقطه نظرات دیگران بر اساس معیارهای تعیینشده توسط دیدگاه خود ما قضاوت میشود.
بنابراین، یادگیری تحولآفرین اشاره دارد به "فرآیندی که توسط آن چارچوبهای مرجع بدیهی ما به انواع فراگیرتر، متمایزتر، بازتر، به لحاظ عاطفی قابلتغییر تر و تأملیتر تبدیل میشوند تا بتوانند باورها و نظراتی را ایجاد کنند که برای هدایت اقدام، درستتر یا موجهتر هستند" (مزیرو، 2000: 7).
در آغاز فرآیند تحولآفرین، زمانی که آنها در "ابتدای" چیزی هستند که مزیرو (2000) آن را "دوراهی سرگردانی" مینامد، مردم شروع به زیر سؤال بردن ارزشها و باورهای خود و واکنشهای همیشگی قبلی خود را نسبت به رویدادها مرور میکنند.
بدین ترتیب، همچنین با یادگیری تحولآفرین، نیاز به "عدم یادگیری (از یاد بردن)" احساس میشود.
دلاهای و بکر (2006: 8) پیشنهاد کرند که "یکی از چالشهای مهم برای کسانی که درگیر تسهیل یادگیری مادامالعمر هستند، درک این است که چگونه میتوان از یاد بردن را تسهیل کرد.
برای از یاد بردن موفق، عادات قدیمی باید به چالش کشیده شود، بهطور انتقادی بازنگری شود، و تأکید میشود که باید آموخته نشود (یا حداقل کنار گذاشته شود). کوچها (مربیان) باید از مراجعان در ایفای یک نقش فعال در رها کردن آگاهانهٔ عادات قدیمی حمایت کنند و اطمینان حاصل کنند که رفتارهای قدیمی استفاده نمیشود.
بهعنوانمثال، والدینی که در حال طراحی یک رابطه بهتر با فرزندشان هستند باید اطمینان حاصل کنند که دیگر نمیتوانند از کودک انتقاد کنند و فقط باید از او تعریف کنند.
چالش برای یاد نگرفتن (از یاد بردن) این است که عادات ذهنی موجود، بهشدت تکرار شده و بسیار جاافتادهاند.
بنابراین، در حذف عادات، مراجع باید اطمینان حاصل کند که عادات قدیمی را تمرین نکند.
این کار به فرآیند فراموشی در حال پوسیدهٔ طبیعی کمک میکند. هدبرگ (1981) پیشنهاد کرد که یک رویکرد مرحلهای یا فاصلهدار برای تغییر عادات موجود، "نوشتن مکرر" است.
پاسخگویی به یک مربی در طول این فرآیند سودمند خواهد بود (کاکس 2013).
- پیامدهای کوچینگ رابطه
در این مدل بنیادی تحولآفرین، گذار و توسعه، بسیاری از ابزارها و تکنیکهای تفکر انتقادی و تأملی را میتوان استفاده کرد.
در این مقاله، یک مثال عملی از کوچینگ توسعهای ارائه میدهیم که عملکرد خاص نسبت به مسائل رابطه را نشان میدهند.
در این مطالعات موردی، به مراجعان کمک میشود تا وضعیت خود با نگاه کردن به راهبردهای مقابلهای فعلی و یافتن راههای جدید فکر کردن، ارزیابی کنند.
کوچها، باورها، ارزشها و دیدگاههای معنایی را به چالش میکشند تا بتوانند به مراجع کمک کنند به بهترین راه پیش روی خود دست یابند.
- کوچی ، یک والد مجرد
آلیس کولر (1981) در رمان زندگینامهای خود مشاهده کرد که به نظر نمیرسد زندگی خودش را داشته باشد و در مورد اینکه چگونه از روزهایش استفاده میکند صحبت میکند.
او توضیح داد که چگونه او فقط برای شخص دیگری بوده است. او کل زندگیاش را از طریق "دیگری" سپری کرده است.
این حالت عادی است و میتواند بهعنوانمثال در افرادی که در سنین پایین ازدواج میکنند و فرصتی نداشتهاند استقلال خود را توسعه دهند اتفاق بیفتد.
کوچی نیز مانند کولر معتقد است که زندگی ندارد. کوچی وقتی برای اولین بار برای کوچینگ آمد، 34 سال داشت.
او از همسر سابقش بیل ، دو فرزند داشت، و در آن زمان برای اولین بار در زندگی خود تنها زندگی میکرد.
او در تلاش برای کنار آمدن با بزرگ کردن دو دختر کوچک، نگهداشتن یک آپارتمان کوچک و کار بهعنوان مسئول پذیرش هتل بود.
مادرش بهطور موقت در مراقبت از بچههای او کمک میکرد.
کوچی تمام زندگی بزرگسالی خود را در روابط گذرانده است. او همیشه کاری را انجام داده است که والدین، شرکای عاطفی مذکر، کارفرما و فرزندانش از او انتظار داشتهاند.
او به کوچ (مربی) خود گفت: "من دیگر نمیدانم چه کسی هستم، قبلاً فکر میکردم میدانم، اما ازآنجاییکه بیل از زندگی من رفته است، من هیچکس نیستم و من نمیدانم اکنون چه کنم یا به کجا مراجعه کنم."
کوچی به بیل نگاه پایین به بالایی داشته، او را بت کرده است. اما، به دلایلی، این نوع "زندگی در سایهٔ شخص دیگری میتواند تأثیر نامطلوبی بر شرکای خود بگذارد، که گاهی اوقات به نزاع با یک شریک خودکفا و مستقل منجر میشود. بیل، کوچی را ترک کرد تا سراغ مدیریت بازاریابی موفق برود.
کوچی اکنون فکر میکند که بخشی از زندگی او با ازهمپاشیدگی این رابطه به پایان رسیده است و او اکنون خود را وقف کار و بزرگ کردن خانوادهاش کرده است.
روزهای او به روشی است که کولر برای خود توصیف کرد. وقتی از کوچی پرسیده شد که از کوچ (مربی) چه میخواهد، کوچی توضیح میدهد که او هرگز چیزی برای خودش نمیخواسته است.
او همیشه میخواسته مادر بهتر، شریک بهتر، دختر بهتر و کارمند بهتر باشد. او بهعنوان یک مادر مجرد، هر روز با انتظاراتی از فرهنگش در جدل است که به او میگوید نکند به یک زه کش در جامعهاش بدل شود.
مربی با درک مراحل رشد کیگان در بزرگسالی ممکن است قادر به تشخیص این باشد که نیاز است مراجع از تمرکز بر تقابل یا وابستگی به سمت خودمختاری تغییر موضع دهد.
فیلم (زنان)The Women در سال 2008 نیز نمونهای از این موضوع را ارائه میدهد؛ زنی مانند کوچی که برای خانوادهاش زندگی میکند.
در فیلم، ماری یک شوهر سرمایهگذار موفق، یک دختر کوچک و یک مادر دلسوز دارد که او میتواند به توصیههایش گوش دهد.
زمانی که ازدواج او با بیوفایی شوهرش به هم میریزد، متوجه میشود که او هرگز کارهایش مطابق خواسته خود نبوده است.
پس شروع به تفکر متفاوت و به چالش کشیدن قدرت میکند، و درنهایت او شرکت طراحی موفق خود را ایجاد میکند.
به نظر میرسد عادتهای ذهنی به چالش نکشیده با اتکا بر اقتدار، با تفکر سیاهوسفید همراه میشوند.
تغییر مسیر به استقلال نیازمند گسترش دیدگاهها و گشودگی به این احتمالات است که والدین یا کارفرمایان را میتوان به چالش کشید.
کوچی میتواند از مربیگری رابطه با تأکید بر توسعه و تحول بهرهمند شود، زیرا میتوان به او کمک کرد تا معضل فعلی خود را بخشی از فرآیند بلوغ ببیند و شروع به این باور کند که هر کاری که در این مرحله از زندگی برای خودش انجام دهد، منجر به یک رابطه برابرتر و "مستقل" با فرد بعدی او میشود بهطوریکه بتواند یک شریک صمیمی انتخاب کند.
با حمایت یک مربی، به کوچی کمک خواهد شد ادبیات و فیلمهایی که زنان را در جدایی خود نشان میدهد را بررسی نماید بهطوریکه او بتواند به الگوهای نقش دسترسی داشته باشد.
تأمل در تجارب مختلف میتواند یک تکنیک ارزشمند در مربیگری توسعه باشد. زمانی که او این الگوی وابستگی را در خود تشخیص میدهد، میتواند به کاوش گزینههایی برای زندگی جدید بپردازد.
راه دیگری که در آن کوچی ممکن است گزینههای خود را گسترش دهد، از طریق برخی از اشکال دیگر آموزش مداوم است، زیرا آموزش بزرگسالان به دلیل پتانسیل تحولی آن، معروف است (دالوز ، 2012).
بنابراین، یک مربی ممکن است به کوچی کمک کند تا موارد مختلف مطالعه را کشف کند. هر یادگیری که مستلزم تأمل و تفکر انتقادی باشد، افق دید کوچی را گسترش میدهد و روابط آینده او را تقویت میکند.
بحث و نتیجهگیری
گاهی اوقات، ارزیابی یک موقعیت باعث چیزی میشود که مزیرو (2000)، آن را "معضل سرگردانی" مینامد و ناشی از رویدادهایی است که با انتظارات ما مطابقت ندارند.
معضل، زمانی رخ میدهد که رویدادها ما را غافلگیر میکنند و چیزی بیش از خود تأملی و بررسی افکار درونی عادی را تولید میکنند.
بنابراین، دوراهیها یا معضلات، فرصتهای یادگیری فوقالعادهای هستند اما میتوانند دردناک یا حتی آسیبزا باشند. همانطور که مزیرو اشاره میکند:
یادگیری تحولآفرین، بهویژه زمانی که شامل چارچوببندی مجدد ذهنی باشد، اغلب یک تجربه احساسی شدیداً تهدیدکننده است که در آن مجبوریم هم از مفروضاتی که زیربنای ایدههای ما هستند و هم از مفروضاتی که از پاسخ احساسی ما به نیاز به تغییر حمایت میکنند آگاه شوید.
در این مواقع، مردم به حمایتی نیاز دارند که ممکن است به طرز مؤثری از کوچینگ (مربیگری) حاصل شود.
اگرچه ارزیابی چنین معضلاتی تا حدودی بدون کمک یک کوچ (مربی) است و گاهی اوقات خانواده و دوستان میتوانند کار کمکی را انجام دهند، اما اغلب یک فرد بیطرف از بیرون، بهترین است.
مخصوصاً جایی که مسائل مربوط به رابطه مدنظر هستند، کار با مربی متخصص در این زمینه میتواند با کمک به مراجعان برای درک تجربیات خود، ناامیدی زیادی را برطرف کند.
بهعنوانمثال، برای افراد مجرد و متأهل، مشاجره در یک رابطه میتواند فرصتی برای یادگیری و فرصتی برای به دست آوردن دیدگاه جدید بهجای پایان آن رابطه باشد.
نویسنده: سرکار خانم مینا نظامی از دانش پذیران دوره سوم تربیت کوچ حرفهای کسبوکار ویدان