کوچ یعنی درشکه، یعنی وسیلهای که ما را از مقصد A به مقصد B برساند. قدیم به این وسیله کوچ میگفتند.
درواقع همان کالسکه خودمان. اکنون این بحث کوچ در تمام مراحل زندگی میتواند کاربرد داشته باشد.
اینکه به کمک کسی که او را کوچ مینامیم، ما را از مقصد A به مقصد B برساند, و یا اینکه خودمان کوچ هستیم.
حالا که خودمان سلف کوچینگ هستیم میتوانیم دیگران را از یک مقصد و جایگاه که دلخواه او نیست، به جایی برسانیم که مقصد و دلخواه او است.
و نکته جالب اینجاست که کوچ امکانات این سفر و جابجایی را از خود کوچی میگیرد!
بله چون کوچی به آن مسائل ناآگاه است، میداند، ولی نمیداند که میداند و باید او را آگاه نمایید که بداند تا به مقصدش برسد.
خوب در این راه کوچ باید مهارتهایی داشته باشد که این کلاف سردرگم را از کوچی بیرون بکشد و او را مشتاق و علاقهمند به حرکت کند.
و این دانش و آگاهیهای فراوان یک کوچ موفق است که میتواند کوچ اش را به حرکت وادار کند و به مقصد برساند.
که آن را صلاحیتهای یک کوچ مینامند، که این هم با مطالعه و دانش و تمرین مستمر میسر میشود، البته این موضوع بحث الآن ما نیست.
اما یک کوچ باید مواردی را رعایت کند که بتواند بهدرستی کوچیاش را هدایت کند به جایگاهی که میخواهد، برسد.
نیازمندیهای یک کوچ
1- کوچینگ یعنی آگاهی و درک مطالب و سپس درست عمل کردن به آن آگاهیها است.
این یک نعمت و موهبت الهی است که هرکسی بهراحتی به آن دست پیدا نمیکند، مگر با مطالعه و تمرین و ممارست و وقتی به این آگاهی و درک رسیدیم و خودمان عمل کردیم و نتیجه دیدیم، باید کمک کنیم تا دیگران هم به این آگاهی برسند و عمل کنند و نتیجه آن در زندگیشان آشکار شود.
چیزی که انسان را نابود میکند و مانع از رشدش میشود، جهل و ناآگاهی است.
چیزی که باعث رشد و تعالی انسان میشود، آگاهی است و این آگاهی باعث میشود که ما تصمیم درست را در زمان درست بگیریم و سپس دست به عمل بزنیم و نتایج را ببینیم.
بنابراین کوچینگ در درجه اول یعنی کسب آگاهیهای درست.
2- کوچینگ یعنی اینکه ما خودمان را ابتدا رشد و توسعه بدهیم وزندگیمان را از اینی که هست بهتر کنیم، و سپس کمک کنیم تا زندگی دیگران بهتر شود.
و با این کار جهان را جای بهتری برای زیستن کنیم هم برای خودمان و هم برای دیگران، و این اصل باید سرلوحه و رسالت زندگیمان باشد.
3- سومین نکته تغییر است.
وقتیکه ما آگاهی را به دست آوردیم، تمرین و ممارست کردیم و عملگرا شدیم و سبب رشد خودمان شدیم، بدون شک نتایج هم آشکار خواهد شد و به دست میآید.
نتایجی که تا الآن آنها را نداشتیم و از آن بیخبر بودیم و این یعنی تغییر،
تغییر خودم، زندگیام و تغییر جهان اطرافم.
نتیجهگیری:
پس به این نتیجه میرسیم که کوچینگ در گام اول کسب آگاهی است،
در گام دوم تمرین و عملگرایی است،
و گام سوم که بعد از آگاهی و عملگرایی خودش اتفاق میافتد و آن تغییر در رشد شخصیت خودمان، زندگیمان و کسبوکارمان و در کل جهان اطرافمان میشود.
و این سه مرحله را ما میتوانیم خودمان با اختصاص وقت و زمان زیاد به دست بیاوریم تا به نتیجه برسیم،
یا اینکه میتوانیم این مراحل را به کمک یک مربی که به آن کوچ میگوییم در زمان بسیار کم به نتیجه برسانیم،
کسی که اطلاعات و علم دارد و میتواند به رشد انسانها و کسبوکارشان کمک کند.
مثال:
1- یک فوتبالیست میتواند به مهارت، سرعت، توانایی و قدرتی برسد با برنامهای که یک مربی به او میدهد.
و این فوتبالیست اگر طبق آن برنامه کار کند به نتیجه میرسد، طبق برنامهای که مربی با شناخت از تواناییهای آن بازیکن و قدرت و مهارتش، به او میدهد.
در رشتههای مختلف دیگر ورزشی هم به همین منوال است.
2- یک بیزینس من، باید قدرت بازاریابی، فروش، مذاکره، مدیریت و خیلی موارد دیگر را داشته باشد تا به موفقیت چشمگیری برسد،
ولی در بسیاری مواقع همه بیزینس منها، اینهمه اطلاعات و مهارت و دانش را ندارند.
یک کوچ با بررسی آن شخص، طبق آن چیزی که این بیزینس من نیاز دارد مسئله را پیداکرده و به او کمک میکند تا به فروش و رونق کسبوکار خود برسد و او را از نقطه A به B برساند.
در امور خانواده، فرزند پروری، تحصیلات، استعدادیابی و خلاصه همه موارد ما در زندگی به یک کوچه متخصص با آن رشته نیازمندیم و جالب اینجاست که حتی کوچها هم خودشان کوچ دارند و به آنها کمک میکنند.
و این فرآیند میتواند در همه جای زندگی حکمفرما باشد.
خب ما متوجه شدیم که کوچینگ یعنی حرکت از نقطه A و رسیدن به نقطه B
و دیگر اینکه کوچینگ یعنی قابلیت تغییر و تا این قابلیت را پیدا نکنیم، هیچ تغییری در زندگیمان ایجاد نخواهد شد و این قابلیت تغییر، توسط یک نفر که به آن کوچ میگوییم بهراحتی امکانپذیر است.
نویسنده: جناب آقای غلامعلی محمدی از دانش پذیران دوره تربیت کوچ حرفهای کسبوکار ویدان